ایران با زخم می‌تازد و آمریکا در منطقه دیگر مصونیتی ندارد

در ادبیات مرسوم و علمی روابط بین‌الملل، از بازدارندگی به عنوان ترس ضربه دوم یاد می‌شود. به عبارت بهتر، کشورها قدرت سیاسی و نظامی خود را تا آنجا بالا می‌برند که در صورت حمله به کشور دیگر، کشور مورد حمله، از ترس پاسخ متقابل آنها، از پاسخ ضربه اول، صرف نظر کند. این حالت روانی را بازدارندگی می‌گویند.

بازدارندگی، آن ترس عمیق و درونی از ضربه دوم است؛ ترسی که در ناخودآگاه طرف دوم ریشه می‌دواند و او را از هرگونه تکرار حمله و تجاوز بازمی‌دارد. کشورهایی که سازوکار بازدارندگی را پی‌ریزی کرده‌اند، خود را مطمئن نشان می‌دهند، چرا که می‌دانند طرفشان جرات پاسخ‌گویی به ضربه نخست آنان را ندارد و اگر هم داشته باشد، بازتاب آن چنان سهمگین خواهد بود که از اساس، عطای هرگونه اقدام خصمانه را به لقایش خواهند بخشید.

در چنین فضایی است که «دونالد ترامپ» رئیس‌جمهوری ایالات متحده، با مستی ناشی از قدرت و اعتماد به نفس توخالی خود، می‌پندارد آمریکا همان ترس را به ذهن جهانیان القا کرده است و مالک شماره یک بازدارندگی در سطح جهان است. او درست دقایقی پس از حمله، پرچم ایالات متحده را به اشتراک می‌گذارد؛ گویی می‌خواهد چنین وانمود کند که کاملا بر اوضاع مسلط و آماده پذیرش هرگونه واکنش متقابل است و از نتایج اقداماتش هیچ‌گونه واهمه‌ای ندارد.

این عملیات روانی، البته حامل پیامی عمیق‌تر برای مقام‌های ایرانی است؛ ترامپ می‌کوشد به‌زعم خود، این گزاره را در ناخودآگاه تصمیم‌سازان جمهوری اسلامی ایران تزریق کند که «حمله من حساب‌شده است و واکنش شما تنها در زمین من معنا دارد؛ پس وارد میدان من نشوید که این تله‌ای ناامن است.»

اما این گزاره، شاید یکی از غلط‌ترین برداشت‌هایی باشد که می‌توان از معادلات امروز استخراج کرد، به دلایلی که در ادامه ذکر می‌کنم:

نخست آنکه، به‌وضوح پیدا است که ترامپ در محاسبه ابعاد اقدام خود دچار خطا شده است. حمله، در کنار اجرای سناریوی «دو هفته فرصت» که از ابتدا برای ایران کاملا عیان بود، نشان می‌دهد تصور ایالات متحده از روند تصمیم‌گیری در تهران، همچنان بر پایه‌ ذهنیت پیشاجنگی است. آمریکا هنوز به‌درستی درنیافته که ریل تصمیم در ایران تغییر کرده و دیگر همان مسیر محافظه‌کارانه گذشته را طی نمی‌کند. به علاوه، این تصمیم نشان می‌دهد محور آمریکا و رژیم صهیونیستی (بر خلاف پیش از شروع جنگ) چندان بر روند اداره جنگ در ایران تسلط ندارند.

هرچند ترامپ تصور می‌کند با مانور بر کارت مذاکره، بار دیگر می‌تواند تهران را به بازی خود بکشاند، اما آنچه از واقعیت صحنه آشکار است، چیزی خلاف آن را نشان می‌دهد. این بار ترامپ خود وارد بازی ایران شده است؛ بازی‌ای که ورودی‌اش جنگ است و خروجی‌اش بی‌قدرت‌سازی آمریکا در منطقه. تا پیش از بامداد امروز، آمریکا نقش مهمی در حمله رژیم صهیونیستی به ایران بازی ‌می‌کرد. در بُعد اطلاعاتی، تجهیزاتی و عملیات دفاعی، رژیم صهیونیستی کاملا با پشتوانه آمریکا وارد جنگ شده بود و برخی از وظایف در جنگ بر عهده افسران ارتش آمریکا بود.

اما آمریکا نتوانست با کنار کشیدن سیاسی، خود را از آسیب‌های سهمگین حملات ایران حفظ کند. اقدام ترامپ در حمله به تاسیسات هسته‌ای، تمام نقشه آمریکا را خراب کرد. به عبارت بهتر این‌ بار ایران بود که آمریکا را بازی داد تا بانک اهداف مشروعش در خاورمیانه را متنوع و گسترده‌تر کند. ایران با فریب آمریکا و حضور در مذاکرات ژنو، بدجور آمریکا را در دردسر انداخت. حالا نوبت ایران است که بازی نظامی و عملیات روانی را در دست بگیرد.

ثانیا، آنچه ترامپ در قامت «مرد دیوانه» بازی می‌کند، نه برگرفته از شجاعت، که دقیقا نشأت‌گرفته از ترس عمیق او است. چنین بلوف‌هایی در روان‌شناسی سیاسی، نه نشانه‌ تهور، بلکه نمود روشن هراس از پاسخ‌ متقابل است. در برابر این رویکرد، اگر کشور واکنشی سخت و مستقیم نشان دهد، ترامپ به دلیل ناتوانی در پیش‌بینی تبعات ضربه دوم، از ورود مجدد به بازی خود ساخته عاجز می‌ماند.

سوم اینکه اقدام نظامی علیه ایران، فراتر از عبور از خطوط قرمز است. این اقدام، اعلام رسمی جنگ به قدرتی منطقه‌ای و هژمون منطقه خاورمیانه به شمار می‌رود. در چنین شرایطی، اگر پاسخ درخوری به دشمن داده نشود، اساسا این پیام مخابره می‌شود که ایران از جایگاه قدرت منطقه‌ای خود عقب‌نشینی کرده است و این، نه تنها یک شکست نظامی، بلکه یک انتحار ژئوپلیتیک برای کشوری با موقعیت استراتژیک ایران خواهد بود.

نکته چهارم اینکه یکی از اهداف فردی ترامپ در دوران ریاست‌جمهوری دومش، دستیابی به جایزه صلح نوبل است؛ هدفی که برای تحقق آن، نیازمند یک برگ برنده‌ نمادین بود. شاید حمله بامداد اول تیر همان برگی بود که گمان می‌کرد به دست آورده است. اما آنچه در واقع رخ داد، دقیقا برخلاف تصورات او رقم خورد؛ چرا که ترامپ برای کسب این برگ، دست به انتحار سیاسی زد و رسما ایالات متحده را به‌عنوان آغازگر یک جنگ علنی معرفی کرد. به بیان روشن‌تر، با این اقدام، او آمریکا را از موقعیت ناظر جهانی خارج کرده و مستقیما به جایگاه متخاصم کشاند و مسئولیت تمام اقدامات از روز اول جنگ را برعهده گرفت.

اینک زمان آن فرارسیده که ایران نیز به شعارهای راهبردی‌اش جامه‌ عمل بپوشاند؛ نه تنها برای اثبات اینکه آمریکا دیگر از قدرت بازدارندگی در برابر ما برخوردار نیست، بلکه برای آنکه نشان داده شود از امروز این ایران است که می‌تواند نقش بازدارنده فعال را ایفا کند.

از این پس، این دشمن است که باید از خشم ما بترسد، نه ما از هیاهوی او. اگر ذهنیت غرب‌زده، محافظه‌کار و دو دلِ برخی در داخل کشور مجال مانع‌تراشی نیابد، این پاسخ بدون هیچ تردیدی باید تحقق یابد. در واقع، محافظه‌کاری در شرایط فعلی، نه یک انتخاب عقلانی، که سمی مهلک برای منافع ملی است.

امروز، شاید پاسخ فراتر از حد تصور، نه یک انتخاب راهبردی، بلکه الزام امنیت ملی است؛ ضربه‌ای که نه در حوزه‌ جنگ روانی، که در سطحی فراتر از تصور، در میدان واقعی معنا پیدا می‌کند. امروز، خون مظلومان بر زمین جاری است، منافع ملی در معرض تهدید جدی است و استکبار جهانی نه به نیابت، بلکه بی‌واسطه به میدان آمده است. دیگر هیچ بهانه‌ای برای تعلل باقی نمانده است.

حال باید گفت این ضربه متقابل چه باید باشد؟

در چنین شرایطی، به نظر می‌رسد هیچ پاسخ و سناریویی هم‌وزن تجاوز به خاک ایران نیست، مگر آنکه به فروپاشی کامل رژیم صهیونیستی و نابودی ساختار سلطه‌ آمریکا در منطقه بیانجامد. پیامد این ماجرا باید چنان باشد که آمریکا بداند از امروز، نه در خلیج فارس به راحتی حق حرکت با پرچم خود دارد، نه در آسمان خاورمیانه مصونیت دارد و نه افراد و پایگاه‌های نظامی‌اش در منطقه از آتش در امان‌ هستند.

شعارهای راهبردی باید به دستورالعمل‌های اجرایی، بخشنامه‌های نظامی و تصمیمات راهبردی بدل شود و در نهایت، باید به جهانیان ثابت شود ایران تنها با زخم نمی‌سازد، با زخم می‌تازد.

منبع: روزنامه سیاست روز، ۲ تیر ۱۴۰۴